هنوز وابسته نشدم
هنوز خودم تصمیم می گیرم
اما دلبستگی که زیاد شد
دیگر خودم نیستم
مثل یگ واگن سرنوشتم را به دیگری پیوست کرده ام
هرچه پیش آمد خوش آمد
خوشگذرانی به هرقیمت
لذت به بهای ذلت
دیگر هویت انسانی ممنوع
و در این روزگار ، خویشتن خویش را گم می کنم
و در دیار غربت نفس ، تنهاتر از همیشه مرگ را به تماشا می نشینم
می بینم بی وفایی آنکه باصفا می نمود
می بینم دروغ های پی در پی و بازهم ادعای صداقت و عشق
می بینم هوس که خود را آرزو معرفی می کند
می بینم خیال که در جای آرمان قرار گرفته است
و اینگونه از دلبستگی تا وابستگی
در آرزوی خوشبختی به آرمانی دست نیافتنی روز را به شب رسانده ام