مشهد
نامی آشنا
مکانی دلربا
جایی برای پناه بردن
حتی برای یک آهو
و من در حسرت یک نگاه
ای کاش اینگونه غرق در گناه نبودم
خودم را لابلای مردم پنهان ساخته ام
از نگاهش دلم می لرزد
از اینکه نگاهش کنم خجالت می کشم
اما می دانم او امام رئوف است
او بدی هایم را نمی بیند
اما من .....................
با خودم عهد می بندم
پس از این دیدار ، کنترلم را بیشتر کنم
با شیطان بهتر مبارزه کنم
از امام کمک می خواهم
می خواهم دست شفابخشش را بر قلبم بکشد
می خواهم مرا از زندان هوس هایم برهاند
........ و اکنون ..............
گاهی فکر می کنم غم ندانستن مدفن کوثر نبوت را به کجا باید برد؟
حریم زهرای اطهر کجاست؟
و خیلی زود ذهنم با دلم راهی حرم حضرت فاطمه معصومه می شود
و همین حرم همان حریم زهرا سلام الله علیها هست که جان را بیقرار می سازد
و اینجاست محل نزول فرشتگان
آستانه مقدسه کریمه اهلبیت علیها السلام
جایگاهی که زیارتش بهشت را به ارمغان می آورد
و دهه کرامت با میلاد سراسر نورش آغاز می شود
و چه زیباست که تا عید قربان چهل روز به زیارتش نائل آییم
هرچند از راه دور باشد
و ثواب این زیارت را تقدیم کنیم
به ام ابیها صلوات الله علیها
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها
می گویند توبه شرایط دارد
باید پشیمان باشی
باید تعهد دهی دیگر خطایت را تکرار نکنی
باید درصدد جبران هم باشی
خب چشم ولی من از توبه می ترسم
چون از خودم اطمینان ندارم
می دانم که اهل توبه شکستنم
اصلا به گناه عادت کرده ام
دست خودم نیست
بی اراده به سراغش می روم
البته پشیمان می شوم
اگر بتوانم جبران هم می کنم
اما قول نمی دهم که دیگر تکرار نکنم
حالا چه باید کرد؟
توبه مثل دور برگردان در خیابان است
بازگشتی آسان و ممکن
نباید نامید بود
باید از دوربرگردان هایی مثل دعای کمیل استفاده کرد
باید پشیمانی را فرصتی برای جبران قرار داد
باید تعهد کرد که دیگر تکراری در کار نیست
باید این عهد را جدی گرفت
باید برای عهد شکنی ، جریمه ای قرار داد
جریمه ای که مانع از شکست عهد شود
این کار ، شدنی است
اگر بخواهیم می توانیم
دلدادگی آخرین قطعه مسیر زندگی است
زیرا آدمی چشم خود را می بندد
و خود را به خودی دیگر می سپارد
خودی که جای خدا را گرفته است
خودی که معشوق نام دارد
دلمان را اشغال کرده است
فکرمان را ربوده است
ذهنمان را به اسارت خویش گرفته است
اما این اسارت می تواند پایانی شیرین یا تلخ داشته باشد
پایان تلخ آن وقتی است که سراب بودن این عشق را زمانی بفهمیم که دیگر فرصتی برای جبران نداریم
و شیرینی این پایان هنگامی است که هنوز فرصت جبران آن را داریم
آخرین دلدادگی را باید با توبه از دل بیرون کنیم
دل پایگاه خداست
به غیر خدا آن را نسپاریم
هنوز وابسته نشدم
هنوز خودم تصمیم می گیرم
اما دلبستگی که زیاد شد
دیگر خودم نیستم
مثل یگ واگن سرنوشتم را به دیگری پیوست کرده ام
هرچه پیش آمد خوش آمد
خوشگذرانی به هرقیمت
لذت به بهای ذلت
دیگر هویت انسانی ممنوع
و در این روزگار ، خویشتن خویش را گم می کنم
و در دیار غربت نفس ، تنهاتر از همیشه مرگ را به تماشا می نشینم
می بینم بی وفایی آنکه باصفا می نمود
می بینم دروغ های پی در پی و بازهم ادعای صداقت و عشق
می بینم هوس که خود را آرزو معرفی می کند
می بینم خیال که در جای آرمان قرار گرفته است
و اینگونه از دلبستگی تا وابستگی
در آرزوی خوشبختی به آرمانی دست نیافتنی روز را به شب رسانده ام